پریروز عروسی پسر دایی بابا میثمی بود و مهدیار با الی حسابی زد و رقصید و بازی کرد و آخرای مراسم خاله سهیلا جون گفت مهدیار داره یه دختره رو میزنه من و مامان ثریا خیلی تعجب کردیم چون مهدیار اصلاً از این کارا نمی کنه و وقتی ازش پرسیدیم گفت که دختر خانومه داشت الی رو میزد، خلاصه پسرم برای دفاع از الی حسابی مایه گذاشت دیروز حنابندون خاله اسما بود و آقا مهدیار رفته بود خونه مامان ثریا جونش و بعد از ظهر با هم اومدن ولی آقا پسرم خیلی حوصله نداشت و نرقصید آخه هنوز یه ذره مریضه و اینقدر هیچی نمیخوره ضعیف شده اینم چندتا عکس از پسرم توی حنابندون خاله اسماش که البته یه عالمه هم با خود خاله جونش عکس انداخت و راضی نمیشد خاله ش تنهایی ع...